شهید حسین گنجگاهی

شهید حسین گنجگاهی
فرزند: احد
تاریخ تولد : 1338
محل تولد : اردبیل
تاریخ ومحل شهادت : 64 فاو


((گوشه ای از زندگینامه و وصیتنامه شهید ))
سردار شهید حسین گنجگاهی در سال 1338 در شهر اردبیل به دنیا آمد.پس از طی دوران تحصیل در سال 1364، در حالی که مسئولیت پرسنلی لشکر 31 عاشورا ومعاونت گردان حضرت ابوالفضل(ع) را بر عهده داشت در عملیات «والفجر 8» شرکت کرده وبا زیر پاگذاشتن همه ی علایق و ووابستگی ها در شط خون شناور شد وزیباترین وصال ها را برگزید.

مناجات نامه
عشق ورزیدن و درک با او بودن ،وظیفه است نه اضافه ؛چرا که او هستی بخش ومظهر صفات است .در راه خدای سبحان خون دل خوردن وکشته شدن وظیفه است نه چیز دیگر، مگر آوای ملکوتی سردادن غیر از این است که تو پرده های ظلمت وبت های دروغین درونی وبرونی را بدری و در سایه رحمتش بر قدرتش تکیه کنی و با شهادتت به وظیفه ات عمل کنی، پس بکوش آنچنان باشی تا در عرش ملکوتیش ما را نیز جایی باشد.

سکوت رعد
آن روز حسین حال و هوای دیگری داشت . شادمان به نظر می رسید . مرتب با بچه ها شوخی می کرد . رفتارش نشان میداد که از شهادت قریب الوقوع خویش آگاه است . بیقرار رفتن بود و در هوای وصال . سرانجام دستور شروع عملیات صادر شد . بچه ها در سکوت کامل از خاکریز اول دشمن عبور کردند . در عبور از خاکریز دوم ، دشمن موتوجه حمله ما شده ،با تیر مستقیم دوشکا شروع به شلیک کرد . بچه ها همه زمین گیر شدند . راه پیشروی و عقب نشینی بسته بود . تعدادی از برادرها شهید شدند . حسین علت عدم تحرک بچه ها را پرسید ،گفتند : "دوشکا ها اجازه حرکت نمی دهند ". دگر طاقت نیاورد . با آر.پی.جی وارد عمل شد و اگر پایمردی او نبود بیشتر بچه ها آنجا به شها دت میرسیدند . آرام از خاکریز خیلی کوتاه گذشت . با شلیک اولین گلوله ها ،دوشکای اولی خاموش شد . لحظه ای بعد دومین دوشکا نیز از کار افتاد . بچه ها از پیش آمدن چنین وضعیتی خیلی شاد شده ، روحیه پیدا کردند . منتظر شلیک سوم بودیم که دیگر صدایی باز نیامد . رعد خروشان هیجان حسین ،آرام به خاموشی گرایید .
((روحش شاد وراهش پر رهرو))

شهید اسماعیل دوستان

شهید اسماعیل دوستان
فرزند: غریبعلی
تاریخ تولد :1337
محل تولد : مراغه
تاریخ ومحل شهادت : 21/10/65 شلمچه
(( گوشه ای از زندگینامه شهید ))
فرزندی از نسل سرافرازان زمین وبرگزیدگان تاریخ ،در سال 1337 در شهرستان مراغه چشم به جهان گشود. از نوجوانی همراه با گروه های مذهبی فعالیت می کردواز همان ابتدا با مسجد انس گرفت. سروصدای انقلاب که برخاست، اسماعیل خودرا وقف مبارزه کرد.پیام های امام را مخفیانه به محافل دانش آموزان می برد وبی هیچ واهمه ای آنها را توزیع می کرد.محفلی کوچک برای آموزش عقیدتی جوانان،به وجود آورد، که بعد ها آن را به مسجد کشاند وباتشکیل کلاسهای قرآن ،جوانان بیشتری راجذب نمود. اسماعیل پس از انقلاب وارد بسیج شد وپس از مدتی به عنوان مامور وارد سپاه گردید. بعد از مدتی آموزش ، راهی جبهه گردید ودر عملیات «مسلم بن عقیل» شرکت نمود. وی در عملیات زیادی ازجمله «بدر »،«کربلای 4»و... حضور داشت. بارها به علت جراحت ها ومصدومیت های شدید در بیمارستان بستری شد ودر نهایت در تاریخ 21/10/1365 در «شلمچه» به آرزوی دیرینه اش یعنی شهادت رسید.

آخرین دیدار
وجود میدان مین مانع از آن بود که اسماعیل و دوستانش به سوی دوشکاهای روبروئی رفته وکارشان را بسازند. دوربین های مادون قرمز دشمن نیز منطقه رابرای آنها کاملا مشخص ساخته بود و به همین منظور تیراندازیشان خیلی دقیق بود.
افراد گروهان به شدت تلاش می کردند و اسماعیل سعی داشت به نوعی از این ورطه ی هولناک نیروهایش را خارج سازد .ناگهان گلوله ای از یک دوشکای عراقی به سویش شلیک شد وبرکمرش اصابت نمود. فرمانده گروهان که زیرنظر وی کار می کرد به طرفش دوید، اما اسماعیل که هنوز رمقی برتن داشت گفت:" شما بروید و معطل من نشوید. باید به هر طریقی که شده دشمن را از سر راه برداشت."
(( قسمتی از وصیت نامه شهید ))
امروز این درخت نونهال انقلاب که چند سال واندی از عمرش نمی گذرد وهنوز نتوانسته در مقابل طوفانهای خشمگین دشمنان جایش را محکم تر سازد، احتیاج به خون من وامثال من دارد. اگر نتوانیم امروز از این انقلاب پاسداری کنیم ، در مقابل نسلهای آینده، چه جوابی برای شهیدان و خانواده شهدا داریم.
خواهرم وبرادرم : تادیروز با شور مبارزه کرده ای، امروز با آگاهی مبارزه کن ،تادیروز در صفهای غیر منظم وتکی آمده بودی ،امروز با سازمان وتشکیلات هرچه منسجم تر بیا ، تا دیروز خودت را وابسته به یک قشر خاص میدانستی، امروز خودت را از تمام آن قشرها بدان ،وخواهرم حجاب اسلامی وچادر مشکی خودت را بعنوان برنده ترین سلاح وقاطع ترین منطق بر سرکن وبه مبارزه با یاوه گویان بپرداز.

((روحش شاد وراهش پر رهرو))

شهید ناصر اوجاقلو

شهید ناصر اوجاقلو
تاریخ تولد : 1341
محل تولد : زنجان
تاریخ ومحل شهادت : 24/11/65 (عملیات والفجر8)

(( گوشه ای از زندگینامه شهید ))
بنده ی پاک خدا سردار شهید ناصر اوجاقلو در سال 1341 در شهرستان زنجان و در خانواده مذهبی به دنیا آمد.تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در همان شهر به پایان رساند.وی از دوران کودکی در مجالس عزاداری سیدالشهداء (ع) شرکت می نمود وفرائض دینی را با شوق و اشتیاق به جای می آورد.از ویژگیهای بارزش این بود که هیچ گاه در مقابل ظلم خاموش نمی ماند و تا آنجا که در توان داشت در مقابل ظلم و ستم پایداری می کرد.با اعضای خانواده با تواضع خاصی برخورد می کرد بیش از همه مورد محبت اعضای خانواده خصوصا پدر بودند و اهالی محل همیشه صداقت او را می ستودند.
در مقابله با منافقین و دفاع از حریم مقدس اسلام و شرکت در راهپیمایی ها و پخش اعلامیه های امام ابتکار و تلاش زیادی از خود نشان می داد.پس از پیروزی انقلاب جذب حزب جمهوری اسلامی شد و توسط آن حزب فنون نظامی را فرا گرفت و با شروع جنگ تحمیلی به سوی جبهه های جنوب شتافت و تا آخرین روز حیاتش در جبهه ها بود.کم به مرخصی می آمد و حضورش در زنجان بیشتر به خاطر مجروهیت هایش بود و اعضای خانواده زمانی موفق به دیدارش می شدند که او مجروح می شد.
سرانجام پس از سالها مبارزه و جهاد،در عملیات والفجر8 از منطقه عملیاتی شهر فاو عراق پلی به آسمان زد جاودانه شد.


مناجات
هر چند که این صفحات درباره ی مناجات است اما خدایا چه بنویسم که مناجات باشد؟ بهترین مناجات برای ما و نسل ما خون است و بدن های پاره پاره ی شهداء و دستهای از بدن جدا شده و سرهایی که به ظلم بریده شدند.خدایا شهیدان ما با سر و روی خون آلود به پیشگاه تو که برای آنها معشوق و معبود بودی آمده اند.خون های آنان گواه بر پاکیشان است.
خدایا به خاطر تو از خون خود گذشتم و به خاطر زنده نگه داشتن یاد کربلای حسین، سراسر یمهن خود را از سال 57 کربلا کردند تا یاد حسین تو و کربلا زنده بماند تا شهادت یک شعار نباشد. خدایا دین تو مظلوم است و شهیدان ما مظلومتر. خودت به فریاد دینت برس.چون که یک دنیا دشمن دارد. دشمن ما توپ و تانک دارد ولی ما آه مظلوم داریم و گریه ی مادر خون داده و فرزندی پدر داده داریم. دشمن یک چیز ندارد ولی ما داریم و آن هم ایمان است که تو به این ملت عطا کرده ای.
خدایا خودت می دانی که چند وقت و چند سال است که از تو یک آرزو دارم و آن هم رسیدن به توست.خدایا ما را هم بخوان،هرچند که لیاقت نداریم اما تو رحمان و رحیم هستی.شهیدان مظلوم و گمنام ما به آرزوی خود رسیده اند و به تو رسیده اند ولی ما هنوز اندر خم یک کوچه هستیم. ما را از این فیض عظیم محروم نفرما.

(( قسمتی از وصیت نامه شهید ))
با درود و سلام به ساحت مقدس حضرت ولی عصر (عج) و نائب بر حقش امام خمینی و با درود به روان پاک شهیدان راه حق که با نثار خون خویش نهال انقلاب را آبیاری کردند.
سعی کنید ادامه دهنده راه شهدا باشید و با حرکت خودتان و رفتار و عملتان راه آنها را ادامه دهید. بدانید شهیدان ما در راه خدا از جان گذشتند.سعی کنید پاسدار حرمت خون آنها باشید.در همه کارهایتان خدا را شاهد و ناظر حالتان بدانید.ما را هم از دعای خیرتان فراموش نکنید و برای پیروزی اسلام و سلامتی امام دعا کنید.

((روحش شاد وراهش پر رهرو))

شهید علی حاج حسین لو

شهید علی حاج حسین لو
تاریخ تولد :1337
محل تولد : خوی
تاریخ ومحل شهادت : 22/11/64 فاو (عملیات والفجر8)


(( گوشه ای از زندگینامه شهید ))
شهیدعلی حاج حسینلو در سال 1337 در یک خانواده مستضعف ومذهبی پا به عرصه دنیا گذاشت. تحصیلاتش را در مدارس زادگاه خود به پایان رسانید. بعد از این که دیپلم گرفت موفق شد در سال 53-54 دردانشگاه قبول شود، ولی هنگام ثبت نام به بهانه هایی ثبت نام نمی کنند تا اینکه مجددا در رشته برق قبول شده ودر سال 56 با رتبه ممتاز از انیستیتو تکنولوژی تبریز فارغ التحصیل شدند.ایشان آن چنان در حفظ اسرار دقیق بودند که حتی خانواده شان نیز نمی دانستند فرزندشان یک مبارز انقلابی است.شهید حاجی حسینلو در قیام مردم تبریز که مصادف با 29 بهمن سال 56 بود،یک انقلابی فعّال بود. بعد از پیروزی انقلاب وارد کمیته انقلاب شده ومدتی نیز در شهرداری خوی مشغول به فعالیت می شود وبعد از تشکیل سپاه از اولین افرادی بود که عضو سپاه شد. وی در سال 59 از طرف سپاه برای مدرسه حضرت رسول اکرم در قم معرفی می شود.شهید در مدت عمر خود مسئولیت های مهمی هم چون مسئول ارزیابی ناحیه چهار سپاه ،قائم مقام سپاه شهرهای ماکو ونقده ،معاونت تیپ بیت المقدس و فرماندهی لشکر عاشورا را عهده دار بودند.بعد از باز گشت از جبهه در پاییز سال 1361 به دلیل توانایی بالا وداشتن عزمی راسخ از سوی فرماندهی منطقه پنج وناحیه 4(خوی) به سمت قائم مقامی فرماندهی سپاه ماکو انتخاب وجهت انجام وظیفه بدان شهر عزیمت نمودند.در اوائل سال 62 از سوی فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا به سمت قائم مقامی فرماندهی تیپ منصوب شدند. سپس شهید حاج حسینلو به لشکر دلاور عاشورا منتقل شدند وپس از مدتی خدمت در آن لشکر جهت اعزام به دوره ی« دافوس» انتخاب و به اولین دوره دافوس سپاه اعزام شدند. وی در عملیات « والفجر 8 »پس از شکست های پیاپی دشمن زمانی که دشمن مایوسانه مواضع نیروهای اسلام در سراسر منطقه فاو را زیر آتش دشمن قرار داده بود بر اثر اصابت ترکش در حاشیه غربی اروند رود به در جه رفیع شهادت نائل آمد.
(( قسمتی از وصیت نامه شهید ))
حمد وسپاس خدای را که با عنایت رهبری همچون امام خمینی دوباره اسلام را دررگ وخونمان احیاکرد.این بنده خاطی با قصد قرب الهی در جهاد دفاعی که یک واجب عینی است شرکت کرده و امیدوارم روح وجانم را برای خدا خالص گردانم وبا شرکت در این جنگ مقدس، خود را لایق آمرزش پروردگار متعال بگردانم . خدایا به خانواده ام صبر زینب عطا کن تا رسالت خون شهدا را به سایرین برسانند. وصیتم به شما امت حزب ا... همیشه در صحنه این است که رعایت موازین شرعی را بنماییدکه شهدا به خاطر نماز خون داده اند .خداوند همه مسئولین رادر راه به ثمر رساندن نهایی انقلاب اسلامی وبه اهتزاز در آمدن پرچم لااله الاا... در سراسر گیتی موفق وموید بگرداند.
((روحش شاد وراهش پر رهرو))

شهید عادل محمدرضا نسبت

شهید عادل محمدرضا نسبت
تاریخ تولد :1340
محل تولد : مراغه
تاریخ ومحل شهادت : 4/10/65 شلمچه (عملیات کربلای4)

(( گوشه ای از زندگینامه شهید ))
در سال 1340 درمیان خانواده ای فقیر زاده شد و تحصیلاتش را تا اخذ دیپلم ادامه داد در دوران تحصیل هم با نمرات ممتاز قبول شده بیشتر روحیه ی فرهنگی داشت و عاشق شغل معلمی بود. به همین خاطر پس از مدتی خدمت در سپاه وارد آموزش و پرورش شده و کسوت شریف معلمی را بردوش افکند .عادل بسیار صریح بود و از دوروئی و تملق نفرت داشت. در مرحله ی سوم عملیات فتح المبین در روستایی از توابع شوش دانیال مستقر شدیم که تازه از دست دشمن خارج شده بود.عراقی ها برای تصرف مجدد آن فشار زیادی می آوردند.همین امر موجب گردید که ما مدتی به محاصره ی دشمن بیفتیم آنها قدم به قدم به ما نزدیک شده و حلقه ی محاصره را تنگ تر می کردند .عادل در اینجا روی تانکی که از عراقی ها به غنیمت گرفته شده بود کار می کرد.مسئولیت فشنگ گذاری و همچنین خارج کردن پوکه برعهده ی او بود. باتوجه به این که خارج کردن پوکه به دلیل حرارت زیادش بدون دستکش مشکل است اما او پوکه ها را بدون دستکش خارج می کرد.عادل به طور مرتب پوکه ها را خارج و بلافاصله با گذاردن گلوله ی جدید تانک را اماده ی شلیک می نمود در این جا اسرای زیادی از عراق گرفته شد و خط برای همیشه تثبیت گردید.عادل پس از مدتی به مراغه برگشته شروع به ادامه ی تحصیل نتموده پس از تربیت معلم در رشته ی علوم اقتصادی قبول گشته وارد دانشگاه تهران گردید.
رزمندگان اسلام خود را برای عملیات بدر آماده می ساختند عادل برای پیوستن به این سربازان گمنام به آموزش و پرورش رفت . ولی رئیس وقت اداره مخالفت نمود عادل خود را به هر دری کوبید تا روزنی برای این حضور پیدا کند عاقبت با نامه ی موافقت اداره ی کل و اعلان نیاز سپاه به خدمت رئیس اداره برگشت باز هم ایشان موافقت نننموده گفتند:کلاس های ما بدون معلم می ماند. عادل با صراحت پاسخ داد: امام فرموده اند: چنانچه فرماندهان نظامی تشخیص دادند که در جبهه به وجود کسی نیاز هست هیچ کس نمی تواند جلوی آنان را بگیرد) عادل از آنجا خارج شد و هنگام اعزام نامه ای به دستش رسیدکه : اگر فردا جهت خدمت به آموزش و پرورش مراجعه نکنید حقوق و مزایای شما قطع خواهد شد ) و باز بعد از بیست روز نامه ای دیگر که :اگر تا ده روز به اداره مراجعه نکنید حکم استخدام شما باطل خواهد شد) در جواب این ها عادل فقط می خندید و در دل آرزویی دیگر را می پرورد.
او در عملیات های مقدماتی و والفجر 8 و دیگری حضوری فعال داشت .روز قبل از شروع عملیات کربلای چهار عادل با تعدادیب از دوستانش نشسته بود که نغمه ی سرودی روح و جانش را برانگیخت :
امشب شهادتنامه ی عشاق امضا می شود فردا زخون عاشقان این دشت دریا می شود
عادل به محض شنیدن این نغمه ی جانفزا ناگهان برخاسته و از جگرفریاد زد: آری امضا شده !
عادل معاون حمید پرکار بود و بسیاری از دستورات فرماندهی را او ابلاغ می نمود.او اکثرا برای گردان اذان می گفت ودر آن لحظه نیز صدا از گلو آزاد کرد و آخرین اذانش سراسر دشت وکانال را به وجد آورد نماز آخر پشت فرمانده حمید پرکار آغاز شد اما پس از لحظه ای عادل و چند تن از اسماعیل ها دربستری ازخون غلتیدند .






(( قسمتی از وصیت نامه شهید ))
مادر من امروز با قافله ی نور راهی دیار فردا خواهم شد . تو هر صبح مقابل خانه را آب پاشی کن و طلوع خورشید رابه نظاره بنشین.به روی خورشید لبخند بزن به سان لبخند غنچه بر روی بهار غصه را با جاری کردن اشک شوق از چهره بشوی....
....به مادرم حقیقت را بگویید .بگویید من از سفر بازنخواهم گشت .نگویید زیباترین هدیه ها را به ارمغان خواهم آورد.به او واقعیت را بگویید .بگویید به خاطر آزادی تو هزاران مسلمان دیگر هزاران خمپاره ی استعمار سینه ی پسرت را نشانه رفته.
((روحش شاد وراحش پر رهرو))

شهید حمید پرکار

شهید حمید پرکار
فرزند: الهوردی
تاریخ تولد :1340
محل تولد : مراغه
تاریخ ومحل شهادت : 4/10/65 شلمچه (عملیات کربلای 4)

(( گوشه ای از زندگینامه شهید ))

شهید حمید پرکار در دی ماه 1340 در خانواده ای متدین وعاشق ائمه ی معصومین ، چشم به جهان گشود. حمید از همان کودکی به انجام فرایض دینی ومسائل مذهبی علاقه وافری داشت ودر نزد پدر بزرگوارش شیوه زندگی وچگونه زیستن را آموخت. او تاثیر زیادی در تقویت بنیه مذهبی و مکتبی بچه های محلش ودوستان وهمرزمانش داشت .شهید در دوران انقلاب در پخش اعلامیه های امام راحل به مردم وتهییج مردم برای شرکت در تظاهرات وراهپیمایی وتهیه وتدارک مواد لازم و... حضور فعالی داشت. با آغاز جنگ به ندای "هل من ناصر ینصرنی" مراد ومریدش جانانه لبیک گفت. 6سال تمام وبلکه بیشتر در جبهه های نبرد حق علیه باطل، حضور آگاهانه داشت و در عملیاتهای زیادی از جمله عملیات های « مسلم ابن عقیل» ،«والفجر مقدماتی»،« شکست حصر آبادان» ، «طلوع فجر»، «عملیات پارتیزانی کردستان وبوکان» ،«خیبر»،«بدر» و«کربلای 4» شرکت کرده و تا دل دشمن بعثی نفوذ پیدا می کرد. حمید آنچنان شیفته ی سادگی و قناعت بود که اکثرا برروی خاک نماز می گزارد وازنشستن بر روی فرش کراهت داشت
.چند روز قبل از عملیات «کربلای 4 »نیروهای گردان امیر المومنین لشکر 31 عاشورا با فرماندهی حمید در کانالی که قبل از عملیات آماده کرده بودند با تجهیزات بصورت ستونی استقرار یافته بودند ،که وی هنگام اذان صبح توسط گلوله خمپاره 120 دشمن به شهادت رسید.


(( قسمتی از وصیت نامه شهید ))

ای شهیدانی که امام ومقتدای خویش را آیت حق یافتید ودر بازار عاشقی به او نقد، جان باختید و با یاران طاهر خود در بهشت موعود وجایگا هی نمونه، که هم اکنون نیز هر هفته وعده گاه رهروانتان می باشد جای گرفتید. ای برادران وخواهرانم !مواظب باشید عنکبوت غفلت بر دیوار وجودتان لانه نکند وموریانه ی وسوسه ، بر دلتان نیفتد؛ محکم باشید وصبور ،صادق وصالح ،خاشع وراکع ؛قرآن زمزمه لبتان ؛دعا سلاحتان ؛مسجد سنگرتان ؛نبرد تا شهادت شعارتان باد.

آخرین مناجات
در عملیات کربلای چهار مارا در منطقه پیاده کردند و گفتند: "گردان ولی عصر برود خط بشکندبعد شما ادامه دهید". یک کانال بود که به اروند وصل می شد .منتظر ماندیم تا غواص ها مشغول شوند ،تقریبا شب بودشبی بود که خیال از افلاک گذر می کرد وما درهولناک ترین مرکز خطر بودیم .از هر خراش خمپاره ای خاک بیتاب می شد .یک پارچه آسمان پر از آتش بود. رزمندگان تا صبح مشغول نیایش و مناجات بودند. سیاهی شب و نزدیکی عملیات و نماز شب در اوج سیاهی وباران تیرهای مذاب . به گوش می رسید طنین سطوت آور ابرمردانی که می نالیدند و التماسی متعالی برای شهادت را در شعله های هر ناله ای همراه با بارقه ای بیرون می ریختند.تنها خواسته ای که از دل و جانشان بیرون می آمد ودر لبانشان می نشست ، شهادت بود .
بسیاری باهم وداع می کردند و هم دیگر را همچون دو موج در تلاقی شکوهمند تاریخ در آغوش می کشیدند .
همه منتظر اعلان عملیات بودیم مسئول دسته همه را درکانال جمع کرد .بالاخره سپیده از راه رسید وانتهای افق اندکی سفیدی گرفت.صدای اذان عادل محمد رضا نسبت وبرادر پرکارخفته ها را ازخواب پراند.آنان که دمی نخوابیده بودندجلوتر از بقیه آستین ها را بالا زدند و وضوی عشق آغاز گردید.عده ای در اطراف به نماز قیام نمودندولی اکثربچه ها به دنبال آن بودند که نماز سپیده را پشت سر فرمانده قهرمان خویش ادا نمایند. حمید به سوی نماز راه افتاد وعادل به اذان خویش ادامه می داد.در چند قدمی عادل که هنوز اذان می گفت حمید به همراه منصور خدائی دیده بان دلاور گردان با قامت استوار ایستاده بود.اذان به انتها می رسید که ناگهان غرشی رعب آور برخاست این غرش از توپخانه ی دشمن بود.در همین حال گلوله ای در میان حمید و عادل افتاد وترکش هایش قیامتی برپانمود .حمید در کنار خدایی وعادل با بدن سوراخ سوراخ شده برزمین افتاد هرسه باهم، که گوئی در رفتن سوی معبود خویش پیمانی باهم بسته بودند. خودرا به حلقه ی محزون برادران رسانده، دیدم برادر پرکار روی دست های رزمندگان است واز گردن و پشت زخمی شده ولی با آن حال که خون از وجودش جاری می شد واز نوک انگشتانش بر زمین می چکید لبانش تکان می خورد؛ آنان اذان ونماز ناتمام خود را با آخرین ارتعاشات گلوی خونینشان به پایان رساندند و در آخر، صدای ضعیفشان در میان هیاهوی گریه ی رزمندگان محو گردید.

((روحش شاد وراهش پر رهرو))

شهید حمید باکری

شهید حمید باکری
فرزند: فیض اله
تاریخ تولد :1334
محل تولد : ارومیه
تاریخ ومحل شهادت : 1362 عملیات خیبر


(( گوشه ای از زندگینامه شهید ))
سردار رشید اسلام شهید حمید باکری همزمان با تولد شعله های انقلاب در سال 1334 در شهر ارومیه به دنیا آمد.بسیار تیز هوش بود و به نماز اهمیت زیادی می داد.با اینکه یک سال با برادرش،مهدی اختلاف سنی داشت اما همیشه و در همه حال مطیع برادر بود.در شهر تبریز با برادرش مهدی و یکی از دوستان او هم اتاق شد و به فعالیت سیاسی و خودسازی پرداخت.در سال 55 به ترکیه و از آنجا به سوریه رفت تا یک دوره چریکی ببیند.بعد از آن به آلمان رفت تا درس بخواند.اما با عزیمت اما خمینی به پاریس،به آن دیار راهی شد.با شروع جنگ تحمیلی عازم جبهه شد و فرماندهی خط مقدم ایستگاه هفت آبادان را عهده دار شد.مدتی نیز در جهاد سازندگی به فعالیت پرداخت.اما دل حمید برای جبهه ها می تپید.
باز رهسپار جبهه شد و در عملیات «بیت المقدس» نقش موثری در گشودن دژهای محکم دشمن هنگام ورود به خرمشهر ایفا کرد و سر انجام در عملیات خیبر به عنوان جانشین لشکر 31 عاشورا در رکاب برادر،به حماسه آفرینی پرداخت تا اینکه خمپاره ای او را با خود به مهمانی خدا برد.
(( قسمتی از وصیت نامه شهید ))
در این لحظات آخر عمر سرتا پا گناه و پشیمانی،وصیت نامه خود را می نویسم و علم کامل دارم که در این مأموریت شهادت،جان به پروردگار بزرگ باید تسلیم کنم.انشاءالله که خدامون متعال با رحمت و بزرگواری خود،گناهان بی شمار این بنده خطاکار را ببخشد.
دعا کنید خداوند شهادت را نصیب شما بکند که در غیر این صورت زمانی فرا می رسد که جنگ تمام می شود و رزمندگان آن روز به سه دسته تقسیم می شوند:
- دسته ای به مخالفت با گذشته خود برمیخیزند و از گذشته خود پشیمان می شوند.
- دسته ای راه بی تفاوتی را بر میگزینند و در زندگی مادی غرق می شوند و همه چیز را فراموش می کنند.
- دسته سوم به گذشته خود وفادار می مانند و احساس مسئولیت می کنند که از شدت مصائب و غصه ها دق خواهند کرد.
پس، از خدا بخواهید که از عواقب بعد از جنگ در امان بمانید.چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهند شد و جزء دسته سوم بودن بسیار سخت و دشوار است.

((روحش شاد وراهش پر رهرو))

شهید صالح الهیارلو

شهید صالح الهیارلو
فرزند:حسین
تاریخ تولد :1341
محل تولد : روستای ینگجه
تاریخ ومحل شهادت : 6/8/62 پنجوین عراق(عملیات والفجر 4)

(( گوشه ای از زندگینامه شهید ))
شهید صالح در روستای ینگجه از توابع شهرستان خوی در خانواده ای متدین وبا استعداد وروحانی دیده به جهان گشود ،بعد از طی دوره طفولیت در یک فضای کاملا معنوی تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش به پایان رسانید وسپس در شهرستان خوی به تحصیل ادامه داد صالح در سال 1360 موفق به اخذ دیپلم راه وساختمان از هنرستان شهید رجایی شد بلا فاصله در بحران جنگ تحمیلی از طریق سپاه عازم جبهه وجهاد مقدس شد بعد از مدتی با شرکت در عملیاتهای مختلف واحراز مسئولیتها به عضویت رسمی سپاه درآمد چند بار در عملیاتهای مختلف زخمی شد ودر سال 1362 از ناحیه چشم زخمی گردید وجهت معالجه به خارج اعزام شد.وی در زمان انقلاب اسلامی نیز همیشه دراوج درگیریها ومبارزات مردم ،علیه رژیم طاغوتی شرکت داشت ودر نهایت پا به جبهه نبرد حق بر علیه باطل گذاشت ودر عملیات والفجر4 در مسئولیت فرمانده گردان بود که در منطقه پنجوین عراق بعد از نبرد سنگین وابرلز شهامتها ولیاقتهای جان در طبق اخلاص نهاد وبر جان ستان دلارام تقدیم داشت وبه فیض حضور ودیدار حضرتش قابل گشت.

(( قسمتی از وصیت نامه شهید ))
ضمن ععرض ادب به محضر آقا امام زمان (عج) ونائب بر حق وی رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران وشهدای عزیز اسلام ،کتاب وکلید پیروزی در کتابی است که هنوز ما برایش بی توجه هستیم،حالا که کلید در دستمان است تا دیر نشده از آن استفاده نماییموراهی که برایش مطمئن گشتیم بایستی ادامه داده وهر موانعی در این راه پیش آمد با تمام قوا بگسلانیم.وصیت من به شما امت اسلامی این است که در راهپیمایی ها وجلسه ها وسخنرانیها ودر دعای کمیل ها ودعای ندبه وتوسل شرکت نمایید که توجه به خدا به جمع واجتماع مسلمین است. از ادامه جنگ نهراسید جائیکه نظر خدا با ماست شکست یا غلبه ای علیه ما نیست لاکن مائیم شکست دهنده وغلبه کننده...

شهید مهدی باکری

شهید مهدی باکری
فرزند:
تاریخ تولد :1333
محل تولد : میاندوآب
تاریخ ومحل شهادت :

(( گوشه ای از زندگینامه شهید ))
سردار رشید اسلام مهدی باکری در سال 1333 در شهرستان میاندوآب معتقد ومذهبی دیده به جهان می گشاید او در سنین کودکی مادرش را از دست میدهد واز همان طفولیت با مشقت ورنج زندگی خودرا سپری میکند تا اینکه در سال آخر دبیرستانش برادرش علی بدست رژیم شاه به شهادت میرسد.ایشان تحصیلات خودرا در رشتهمکانیک دانشگاه تبریز ادامه میدهد وبعداز اخذ مهندسی مکانیکی به خدمت سربازی رفته وبنا به فرمایش امام از خدمت فرار میکند وبطوره مخفیانه به مبارزات به زندگی اش ادامه میدهد .پس از انقلاب اسلامی وارد سپاه میشود وپس از =شهادت مهدی امینی به فرماندهی عملیات سپاه ارومیه منصوب میشود وهمچنین به عنوان شهردار به وظایفخود ادامه میدهد که با شروع جنگ تحمیلی به سمت جبهه های حق علیه باطل می شتابد ودر همان اوایل ورود به جبهه جنوب با توجه به سوابق درخشانش به سمتمعاونت تیپ نجفاشرف در عملیات بیت المقدس که منجربه آزادی خرمشهر شد منسوب میشود که در مرحله دوم این عملیاتاز ناحیه کمر زخمی میشود .ایشان در عملیات رمضان تحت عنوان فرمانده تیپ عاشورا رشادتها از خود نشان دادهومجددا در این عملیات مجروح میشود .ایشان در عملیاتهای مسلم بن عقیل ووالفجر وخیبر وبدر به افتخارآفرینی ادامه میدهد . ولی در عملیاتبدر یکی از طراحان اصلی ویکی از فرماندهان راهگشا برای شکستن خط اولدشمن بود وبلافاصله لشکر عاشورا به کنار رود دجله رسیدوهنگامیکه ایشان بهشدت مجروح شد وتیری سجده گاه آقا مهدی را شکافت، هنگامیکه میخواستند پیکر مطهرش را از طریق آبهای هورالعظیم انتقال دهند قایق حامل پیکر وی مورد هدف موشک آر پی جی دشمن قرار گرفتوبدلدریای عاشق پیوست .

(( قسمتی از وصیت نامه شهید ))
خدایاگرچه ازرحمت وبخشش تو نا امید نیستم ولی تذرسم از این است که رفتن خالص نباشد وپذیرفتهدرگاهتنشوم ،خدایا نمیرم در حالیکه از ما راضی نباشی. تهی دستم خدایا قبولم کن ،سلام بر روخح خدا نجات دهنده ما از عصر حاضر،‌عصر ظلم وستم ،‌عصر کفر والحاد ،مظلومیتاسلام وپیروان واقعیش .
ای عاشقان ابا عبدا... بایستی شهادت را در آغوش گرفتوگونه ها بایستی از حرارت وشوقش سرخ شود وضربان قلب تندتر بزند، بایستی محتوای فرامین امام را درک وعملنمائویم تا بلکه قدری از تکلیف خود را در شکرگزاری بجای آورده باشیم .هموارهتربیت حسینی وزینبی بیابید، ورسالت آنها را رسالت خود بدانید وفرزندان خودرا نیز همان گونه تربیتدهید که سربازانی باایمان وعاشق شهادت وعلمدارانی صالح وارث حضرت ابوالفضل(ع)‌برای اسلام بهبار آیند.

((خدا یا مرا پاکـیزه بپذیــر))