شهید سید محمد حسینی لیلابی

شهید سید محمد حسینی لیلابی
فرزند: حاج سید علی اصغر لیلابی
تاریخ تولد :1350
محل تولد : تبریز
تاریخ ومحل شهادت : 7/3/65 پادگان شهید باکری دزفول

(( گوشه ای از زندگینامه شهید ))
این فرزند برومندحاج سید علی اصغر حسینی لیلابی در سال 1350 در شهرتبریز درخانواده ای روحانی ومذهبی چشم به جهان گشود، از اوایل کودکی با قرآن و نماز ومبارزه انس گرفته، وروز به روز در هوای انقلاب و معنویت می بالید. دوره ابتدایی را در دبیرستان شهید پرویز بهادری به اتمام رسانده، سپس به مدرسه راهنمایی شهید حقیقی وارد گردید. علاقه شدیدی به ارزش های انقلاب وفضیلت های جنگ داشت و اخلاق خوبش همه را مجذوب می نمود، مخصوصا نسبت به پدر ومادرش بسیار مهربان بود. زبان پاکی آمیخته با شوخ طبعی داشت که دل ها را به هم گره می زدوموقع سخن گفتن تبسم ازلبانش محو نمی شد. به مکتب وانقلاب اسلامی وبه روحانیت بسیار علاقه مند بودند وبه حجاب اسلامی بانوان خیلی اهمیت می دادند .امام عشق او بودودوچیز را درشعارها ودردفترچه خاطراتش می نوشت:« یکی یا مهدی ادرکنی ودیگری امام را دعا کنید». شوق بی پایانش برای حضور در جبهه ها چنان بود که موقع اعزام به علت کمی سن ،با مخالفت روبه رورشده ولی به خاطر این اشتیاق مقدس مجبور شده بود تاریخ تولدش را دست کاری کند و عازم آن فضای شریف شود. حضور پویا و باطراوت وی در آموزش های نظامی اورا به معیادگاه ابدیش کشید و بالاخره در روز چهارشنبه هفتم خردادماه 1365 مطابق با 18 ماه مبارک رمضان، ماه خود سازی، علی گونه درخیمه گاه حضرت ابوالفضل لشکر 31 عاشورا ودر پادگان شهید باکری دزفول در اثر بمباران خوشه ای دشمن به شهادت نائل گشت.
خاطره ای از پدر شهید
بعد از عملیات والفجر 8 گاه گاهی سرفه می کرد.هر وقت علتش را می پرسیدیم،می گفت:چیز مهمی نیست.خودش خوب می شود.مادرش خیلی اصرار می کرد تا پی به علت سرفه هایش ببرد.تا اینکه گفت شیمیایی شده است.خیلی آدم صبوری بود و هیچ وقت از مشکلاتش پیش کسی شکایت نمی کرد.
دفعه آخر مادرش رفته بود تا بدرقه اش کند.می گفت: در ایستگاه قطار که بودیم،محمدحسین مدام سعی می کرد خودش را از چشم من پنهان کند.می گفت مادر زودتر از اینجا برو،دوستم مادر ندارد.می ترسم تو را ببیند و ناراحت شود.
(( قسمتی از وصیت نامه شهید ))
بادرود وسلام به پیشگاه حضرت مهدی (عج) ونائب بر حقش حضرت روح ا... وبادرود به روان پاک سید وسالار شهیدان وشاگردان بر حقش -که خدایا خود گواهی- چگونه ندای استاد خودرا لبیک می گویند.
خدایا توفیق رفتن به جبهه را نصیبم کردی؛توفیق شهادت را هم اگر لیاقت پیدا کردم نصیبم کن ؛ ما از خدا توفیق شهادت را خواستاریم. از شما هم دعای شهید شدنم را خواستارام. الهی یاریم ده که بتوانم این دین را آنچنان که شایسته مقام ملکوتی وی است به جای آورم ، و انا ا... وانا الیه راجعون ،پس چه بهتر این بازگشت بسوی او با رضای کامل وخرسندی پدرومادر باشد. پس چه غم شما را ،که به این موت راضی هستم.
((روحش شاد وراهش پر رهرو))