شهید علیرضا غریبانی مقدم نژاد
فرزند: حسن
تاریخ تولد : 1346
محل تولد : تبریز
تاریخ ومحل شهادت : 22/11/64 (عملیات والفجر 8)
((گوشه ای از زندگینامه شهید))
شهید عشق وعرفان علیرضا غریبانی مقدم نژاد در سال 1346 در خانواده ای مستضعف ومسلمان در شهر تبریز پای به عرصه گیتی نهاد. ایشان بعداز طی دوران کودکی در سال 1353 راهی مدرسه شد ودوره ابتدایی را همه ساله با نمرات خوب وچشم گیری به پایان رساند ودر سال 1358 وارد دوره ی راهنمایی شد وکلاس اول راهنمایی را که مصادف با شروع جنگ تحمیلی بود به پایان رساند. ایشان از همان دوران کودکی فردی سربه زیر ،کم حرف وکم ادعا و با صفا و صمیمیت بود وادب و تواضع از رفتارش متبلور می شد. شهید مقدم نژاد به واسطه عشق وعلاقه خود به فرهنگ غنی و اصیل اسلام ،در کلاس های قرآن وعقیدتی مسجد باب الحوائج شرکت می نمود .ایشان پس از عضویت در بسیج برای طی دوره آموزش نظامی به پادگان «شهید پیرزاده» اردبیل اعزام شد واین دوره را با موفقیت به پایان رسانید ودر تاریخ 18/6/64 به جبهه اعزام شده ودر گردان حضرت ابوالفضل (ع) شروع به فعالیت کرد. ایشان در عملیات پیروزمند «والفجر 8»شرکت نمود واز ناحیه پا مجروح گشت وبه محض بهبودی، مجددا به جبهه اعزام شد ودر محل اردوگاه شهید باکری لشکر عاشورا ،در جریان بمباران نا جوانمردانه رژیم بعثی به آرزوی دیرینه خودنائل آمد.
خاطره ای از مادر شهید
علیرضا از بچگی به نماز و روزه خیلی اهمیت می داد و حساس بود که نمازش را اول وقت به جا آورد.یک روز برای نماز صبح دیر بیدار شدیم.با عجله او را بیدار کردم.وقتی دید هوا روشن شده خیلی ناراحت شد.بطوری که از شدت ناراحتی لحظه ای آرام و قرار نداشت و می گفت چرا با من چنین کاری کردید.
خاطره ای از پدر شهید
در عملیات والفجر هشت به همراه دوستش رضا انباری زخمی شده بود . پس از چند روز بستری شدن در بیمارستانی در اصفهان و بهبودی نسبی به تبریز آمده بودند و حدود 4 صبح به تبریز رسیده بودند.اما چون آن ساعت زمان مناسبی نبود به خانه نیامده بودند تا ما نگران نشویم و آن شب را با دوستانش در مسجد گذرانده بود.صبح که به خانه آمدند دیدم دوستش زخمی شده است.اما علیرضا در تمام مدتی که در خانه بود نگذاشت خانواده از زخمی شدنش با خبر شوند.بعر از چند روز استراحت،در شب نوزده ماه رمضان دوباره به جبهه برگشت ودر اثر بمباران گردان به شهادت رسید.
پیکرش کاملا سوخته بود.به طوری که اصلا قابل تشخیص نبود.دندانهای جلویی علیرضا قبلا افتاده بود و به جای آن دندانهای مصنوعی کاشته شده بود.بوسیله همان دندانهای مصنوعی هم توانستیم او را شناسایی کنیم و بنا به وصیتی که کرده بود در وادی رحمت و در کنار دوستانش او را به خاک سپردیم.
(( قسمتی از وصیت نامه شهید ))
اینک برای مکتبم و امنیت میهنم پای در چکمه کرده ام وبرای خدایم به اینجا آمده ام ...که هدایتم کند وآنرا که خود صلاح داند به انجام رساند . هدفم خدا ،مکتبم اسلام،ومرادم روح ا... است .
بار پروردگارا! امیدوارم که توانسته باشم با نثار خون ناقابل خود، دینم را به اسلام ادا کرده باشم .خدایا! اینان که درراه تو بدنشان تکه تکه می شود نه بدان امیدند که در آن جهان مورد عنایت وفضل تو باشند، بلکه به خاطر اسلام ودر سایه حاکمیت دینت وپیامبرعزیزت،جان خودرا فدا می کنند....
مادرم می دانم که از دست دادن تنها پسرتان خیلی سخت است ، بدان لباس شهادت بر تنم از هر لباسی زیبنده تر است.
((روحش شاد وراهش پر رهرو))