شهید علیرضا مقدسی

شهید علیرضا مقدسی

تاریخ تولد : 1346
محل تولد : تبریز
تاریخ ومحل شهادت : 22/11/64 فاو

(( گوشه ای از زندگینامه شهید ))
شهید علیرضا مقدسی در سال 1346 در شهر تبریز ،در یک خانواده مذهبی دیده به جهان گشود .وی در سن 7سالگی قدم به دبستان نهاد ودوره ابتدائی را در دبستان برادران شهید هوشیار به پایان رسانید پس از اتمام دوره ابتدائی در مدرسه راهنمائی خرد ثبت نام کرد .سرانجام در اواخر سال تحصیلی که در کلاس سوم راهنمائی تحصیل میکرد به دوره نظامی رفت پس از دوره نظامی برای اولین بار به جبهه کردستان اعزام شد وپس از مدتی به تبریز مراجعت کرد ودر امتحانات آذر ماه 1363 شرکت نمود وبا موفقیت دوره راهنمائی را پشت سرگذاشت ودوره نظری را در دبیرستان ثقه الاسلام ثبت نام نمود. از خصوصیات اخلاقی وی میتوان گفت که در برخورد با افراد سربه زیر بود وهمیشه سعی میکرد در کارها جدی باشد وکارهای محوله را بهتر به انجام رساند وی به خواندن قرآن علاقه شدیدی نشان میداد .هیچوقت از فعالیت های سیاسی وانقلابی ومذهبی خود عقب نمی ماند وی کمتر شبی بود که در پایگاه شهید اشرفی نباشد.
ایشان در اوایل سال 62 به جبهه اعزام شد ودر جبهه های جنوب در گردان حضرت ابوالفضل (ع) مشغول نبرد با صدامیان کافر بود که سرانجام در عملیات پیروز مندانه والفجر 8 در کربلای فاو عراق بتاریخ 22/11/64 بر اثر اصابت تیر به ناحیه سر وقلبش به آرزوی دیرینه اش یعنی شهادت رسید.
((روحش شاد وراحش پر رهرو))

شهید امیر مارالباش

شهید امیر مارالباش



هرکس زودتر شهید شد ...

در اثنای عملیات والفجر 8 قرار بود برای تصرف یکی از پایگاههای دشمن در شبه جزیره فاو عملیات کنیم . قبل از عملیات شهیدان امیر مارالباش ،محمد محمدی ،رحیم افتخاری وسید رضا گلولیان را دیدم که باهم ایستاده اند و دستهایشان را روی هم گذاشته اند و از هم بیعت میگیرند که هرکس زود تر شهید شد بقیه را شفاعت کتد.متوجه من که شدند گفتند: بیا تو هم با ما هم پیمان شو،گفتم برای شهادت زود است.ما حالا حالا ها با هم کار داریم.باید خودمان را برای عملیات آماده کنیم.
بعد از شروع عملیات در وضعیتی قرار گرفتیم که عده زیادی از نیرو ها به شهادت رسیدند.تیربارهای دشمن درست روی ما کار می کردند و ما توان هیچ حرکتی نداشتیم.بعد از اینکه به کمک شهید گنجگاهی باقیمانده نیروها را به محل امنی منتقل کردیم نزد شهدا و مجروحین برگشتیم.امیر مارالباش زخمی شده بود و از دهانش خون می آمد.سرش را بلند کردم و دستی به صورتش که پر از خون بود کشیدم.سید رضا گلولیان هم چند متر آن طرفتر افتاده بود و در کنارش مقداری خرج آر پی جی قرار داشت. یکی از عراقی ها که متوجه ما شده بود نارنجکی به سمت ما پرتاب کرد که نزدیک شهید گلولیان افتاد و بر اثر انفجار نارنجک و آتش گرفتن خرجها پیکر مطهرش در آتش سوخت به طوری که فقط یک پایش سالم مانده بود و اصلاٌ قابل تشخیص نبود.تلاش من هم برای خاموش کردنش بی نتیجه بود.پیش امیر برگشتم.او هم شهید شده بود. حالا آنها رفته اند و ما مانده ایم.اما امید به شفاعت آنها در روز قیامت داریم.

((روحش شاد وراحش پر رهرو))

شهید سید پرویز مرادخانی

شهید سید پرویز مرادخانی
فرزند: سید قربان
تاریخ تولد :1341
محل تولد : خاخال ( روستای زاویه سادات )
تاریخ ومحل شهادت :1362 والفجر4

(( گوشه ای از زندگینامه شهید ))
شهید سید پرویز مراد خانی در یک خانواده سادات مذهبی دیده به جهان گشود.وی دوران نوجوانی را در روستای زاویه سادات سپری کرد .تحصیلاتش را تا مقطع راهنمایی در شهر خلخال ادامه داد و با آغاز انقلاب شکوهمند اسلامی همراه با ملت شهید پرور، در تظاهرات و راهپیما یی ها حضور فعالی داشت . ایشان در مساجد و هیئت ها حضور مستمری داشت و با مردم بسیار خوش بر خورد و مهربان بود. در سال 1361 به عضویت سپاه در آمد و در سال 1362 ، در عملیات والفجر 4 در منطقه پنجوین شرکت کرد و به دای حق لبیک گفته و به شهادت رسید.

((روحش شاد وراحش پر رهرو))

شهید صفرعلی محمدیان

شهید صفرعلی محمدیان
فرزند: اسماعیل
تاریخ تولد : 1346
محل تولد : مراغه (روستای داش آتان)
تاریخ ومحل شهادت : 20/11/64 (جاده فاو - بصره)

(( گوشه ای از زندگی نامه شهید ))
پاسدار شهید صفرعلی محمدیان فرزند برومند حاجی اسماعیل محمدیان در سال 1346 در روستای« داش آتان» ودر یک خانواده مذهبی وزحمت کش چشم به جهان گشود.ایشان از لحاظ اخلاقی با مردم بسیار خوب بودند وبه مکتب وانقلاب اسلامی وروحانیت بسیار علاقه داشتند واز لحاظ فکری نیز بسیارکوشاو نواندیش بودند . پس از انقلاب اسلامی با توجه به فرمایشات حضرت امام، پا به جبهه ی نبرد حق علیه باطل گذاشت وبه امام خود لبیک گفت ودر طول جنگ در عملیات های زیادی شرکت کرد و در نهایت در شب سوم عملیات «والفجر8» در اتوبان« فاو- بصره» از ناحیه پشت وجلو وسرو گردن تیرخورده وبه شهادت رسید.

((روحش شاد وراهش پر رهرو))

شهید عباس میکائیلی

شهید عباس میکائیلی
فرزند: محمد
تاریخ تولد : 1348
محل تولد : تبریز
تاریخ ومحل شهادت : 1365_دزفول

خاطره ای از پدر شهید
خیلی صبور بود و همه را به صبر دعوت می کرد. می گفت: ما در این زمان برای امتحان شما آمده ایم.خداوند مسئله جنگ را پیش آورده است تا بوسیله آن شما را امتحان کند.باید صبور باشید.
آخرین باری که می خواستم بدرقه اش کنم،گفت: " این آخرین دیدارماست". من بزودی شهید خواهم شد.در جبهه بود که در خواب دیدم کمرم از کار افتاده است.عباس به کمک من آمد و گفت:" صبور باش و بلند شو". به من الهام شد که شهید شده است.سه روز بعد یکی از بستگان ما را به منزلش دعوت کرده بود.می دانستم می خواهند خبر شهادت عباش را به من بدهند.قبل از آنکه چیزی بگویند،گفتم می دانم که می خواهید خبر شهادت را به من بدهید.
خاطره ای از مادر شهید
یکبار زخمی آمده بود خانه،هرکاری کردم اجازه نداد زخمش را ببینم.می گفت: من به خاطر خدا به جبهه رفته ام و زخمی شدم نه چیز دیگر،می ترسم اگر کسی زخمم را ببیند ریا شود.اگر من را شاد راهی جبهه کنی انگار تمام دنیا را به من داده اند.
((روحش شاد وراهش پر رهرو))

شهید محمدباقر معماری اصل

شهید محمدباقر معماری اصل
فرزند: کریم
تاریخ تولد : 1345
محل تولد : تبریز
تاریخ ومحل شهادت : 14/5/66 سردشت
خاطره ای از مادر شهید:
• هر بار که به جبهه می رفت،می گفتم یا حضرت ابوالفضل(ع) پسرم را به تو سپردم.سالم برود و برگردد.دفعه آخر با ناراحتی گفت:مادر خواهش می کنم دیگر مرا به حضرت ابوالفضل(ع) نسپار.خجالت می کشم از این همه رفتن و آمدنم.شاید من لیاقت ندارم که این همه می روم و شهید نمی شوم.من هم دیگر او را به حضرت ابوالفضل(ع) نسپردم.
• یکبار محمد زخمی شده بود که او را به خانه آوردند.خیلی ضعیف شده بود.برایش جا انداختم تا استراحت کند اما راضی نشد روی تشک بخوابد.در تمام مدتی که زخمی و در خانه بود در پایین اتاق روی زمین می خوابید.شبها که برای سرکشی می رفتم،می دیدم با همان وضعیت مشغول خواندن نماز شب است.روز 22 بهمن او را در خانه گذاشتیم و به همراه پدرش به راهپیمائی رفتیم.اما وقتی رسیدیم دیدم در صف اول راهپیمائی است.یک دستش زخمی بود و در دست دیگرش پرچمی داشت.
خاطره ای از برادر شهید
همیشه در جبهه با هم بودیم.من در گردان سیدالشهدا بودم و محمدباقر در گردان حضرت ابوالفضل،نصر7 آخرین عملیاتی بود که با هم در آن شرکت کردیم.از همه خداحافظی کرده بود و به من گفت:من در این عملیات شهید خواهم شد.این خبر را به خانواده برسان و نگذار آنها احساس ناراحتی بکنند.بعد از عملیات فرمانده گردان را دیدم.گفت فلانی باید به تبریز برگردی،فهمیدم که محمدباقر به شهادت رسیده است.نگران بودم که چگونه این خبر را به خانواده برسانم.اما خود شهید زمینه شهادتش را طوری برای همه افراد خانواده آماده کرده بود که آنها بهتر از من این واقعیت را پذیرفتند.
(( قسمتی از وصیت نامه شهید ))
معبودا ! در حالی این شهادت نامه را می نویسم وخودرا برای لقاء دیدارت آماده می سازم که میدانم لایق شهادت نیستم وحال با این امید به درگاهت روی آورده ام که درهای توبه ات رابرروی بندگان عامی همچون من بازنموده ومورد لطف ورحمت وعفو خویش قرار دهی. امیدوارم که گناهان مرا فردای قیامت در پیشگاه با عظمت و در محضر شهدا و صدیقین به رخم نکشی وپرده ازمیان برمداری.
واما وصیت من به برادران وخواهران عزیزم :‌
از شما هم انتظار دارم که مثل همیشه در خط صراط ولایت فقیه باشید وادامه دهنده راه شهداباشید . من از شما واقعا عذر می خواهم که حق برادری را نسبت به شما انجام نداده ام و از همه آشنایان ودوستان عاجزانه طلب حلالیت می نمایم و امیدوارم این بنده روسیاه را حلال کنید.
((روحش شاد وراهش پر رهرو))

شهید صمد موثق

شهید صمد موثق
فرزند: علی
تاریخ تولد :1349
محل تولد : تبریز
تاریخ ومحل شهادت : 7/3/65 پادگان شهید باکری دزفول

(( گوشه ای از زندگینامه شهید ))
شهیدصمد موثق در سال 1349 در خانواده ای مذهبی در یکی از محلات تبریز چشم به جهان گشود. در سال 1356 در زمان اوج گیری مبارزات مردم ایران بر علیه رژیم ستم شاهی پا به مدرسه گذاشت.بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و شکل گیری پایگاه های مقاومت در مساجد با فرمان حضرت امام بااشتیاق فراوان به آن محافل قدم داشت وبعد از شروع جنگ در قسمت فرهنگی مسجد فعالیت خودرا آغاز نمود،ولی این چیزی نبود که روح ناآرام او را اشباع نماید.در سال 1363 جهت اعزام به جبهه به بسیج مراجعه کرده، به خاطرکمی سن موفق به این امر نمی شود وبرای آخرین بار روحانی برجسته محل وشهر حاج آقالیلابی را واسطه قرار می دهد وبازموفق نمی شود وسرآخر با دست کاری شناسنامه، خود را به جرگه ی عاشقان حقیقی خداوند پیوند می زندو به منطقه غرب «کردستان» اعزام می شود وبعد از اتمام ماموریت بار دیگر به مناطق عملیاتی «جنوب»اعزام ودر عملیات غرور آفرین «والفجر8»شرکت می کند.اوبرای آخرین بار خانواده اش را وداع گفته وموقع بازگشت به پادگان شهید باکری دزفول در شامگاه روز 7/3/65 در اثر بمباران هوایی دشمن به شهادت می رسد.

(( قسمتی از وصیت نامه شهید ))
بادرود فراوان به امام زمان (عج) و نائب بر حقش امام امت خمینی بت شکن وبادرود فراوان به شهیدان اسلام
خواهرانم ! امیدوارم که مثل زینب باشید. امام حسین (ع) به خواهرش زینب جنین فرمودند: خواهر جان در مرگ من صبر داشته باش، هرگز شیون وفریاد مکن، کاری مکن که دشمن خوشحال شود. امیدوارم شما هم مثل زینب باشید. این را هم باید بدانیم که خدا به بنده اش می فرماید که بنده ی دیگران مباش در حالی که خداوند تورا آزاد آفریده است، نیافریده که به فکر مال دنیا ومال مردم باشد بلکه آفریده است تا راه خوب را انتخاب کند وبرود .ما باید باهم وحدتمان را زیاد کنیم تا روحیه دشمن ضعیف شود.امیدوارم خداوند ما را هدایت کند.
((روحش شاد وراهش پر رهرو))

شهید توکل محمدزاده

شهید توکل محمدزاده

تاریخ ومحل شهادت : 1364 عملیات والفجر 8

(( قسمتی از وصیت نامه شهید ))
هم اکنون که مشغول نوشتن وصیت نامه هستم ،عملیات حسینی نزدیک است در این فکرم که هیچ کلامی زیباتر از کلام خدانیست ،اصل مطلب را با کلام خداشروع می کنم که خدا در قرآن می فرماید: "آنان که به دین اسلام گرویدند واز وطن هجرت نمودند ودر راه خدا جهادکردند ،اینان منتظر رحمت خداباشند که خدا برآنها بخشاینده ومهربان است”. من چنین درک کرده ام که در این لحظات تازه به دنیا آمده ام .ای خدای بزرگ مرا پاکیزه بپذیروبا ریخته شدن خونم گناهانم را بریز وتطهیر گردان .گرچه جبهه وجنگ مشکلاتی دارد اما بدانید که نعمت بزرگی است؛ انسان ساز ومکتبی عالی است؛سنگر، تجلی گاه روح خداست وبدانید که رمز پیروزی وسعادت همه ی ما در پیروی و اطاعت از ولی فقیه است.
((روحش شاد وراهش پر رهرو))



شهید حسن مشکور افتحی

شهید حسن مشکور افتحی
فرزند: اسدا...
تاریخ تولد :1341
محل تولد : مراغه
تاریخ ومحل شهادت :7/3/65 دزفول

(( گوشه ای از زندگینامه شهید ))
شهید مشکور افتحی در خانواده ای مذهبی ومتدین در مراغه دیده به جهان گشود. در هفت سالگی وارد دبستان شد در اوقات فراغت اکثرا به مطالعه کتب دینی وتلاوت قرآن می پرداخت ودر پایگاه های مقاومت حضور پیدامی کرد. شهید از نظر اخلاقی فردی مودب ومتین بود و به روحانیت احترام زیادی قائل بود.شیفته ی کتاب های تفسیربودوبیشتر قرآن تلاوت می نمودو در موج های آن غوطه ور می شد. نماز های جمعه و جماعت شاهد زیبایی های معنوی او بود. بعد از پیروزی انقلاب از نظر عقیدتی وفکری پای برعرصه ای تازه گذاشت ودر راه تداوم انقلاب جانفشانی ها نمود ودر پایگاه های مقاومت به فعالیت پرداخت ؛تا اینکه با شروع جنگ تحمیلی از درس ومدرسه چشم پوشید وبه سوی جبهه ها شتافت. شهید از روحیه قوی وبا نشاطی بر خوردار بود وهر وقت به مرخصی می آمد اظهار می داشت که :«من لیاقت شهادت را ندارم» آخرین دیدارش در سال 1365 بود که با پدرش به زیارت قم رفتند وپس از آن به جبهه اعزام شد. توصیه اش اطاعت از رهبری امام خمینی وعمل به فرامین گهر بارش بود.بنا به گفته همرزمانش ظهر همان روز اعزام ، در داخل مسجد به خواندن قرآن مشغول بود که با غرش هواپیماهای دشمن و بمباران آن منطقه درمیان آتش و خاکستر به سوی معبود پرواز کرد.

(( قسمتی از وصیت نامه شهید ))
سپاس خدای را که در زمان مردی از تبار هابیلیان واز دودمان امام حسین (ع) زندگی کردم واز رهنمودهایش شهادت یافتم.برادران وخواهران مسلمان از شما خواهشمندم به تمامی دستورات اسلام وقرآن واوامر امام بزرگوارمان ووصیت شهدا عمل کنید. برادران دانش آموز ! به وظایف دینی واسلامی خود که همان خوب درس خواندن وشرکت وفعالیت در اموری که کمک به پیشبرد اهداف انقلاب وجمهوری اسلامی می کند، عمل کنید وعمل به دستورات امام را واجب و وظیفه بدانید.

((روحش شاد وراهش پر رهرو))

شهید الهوردی محمدامینی

شهید الهوردی محمدامینی
تاریخ تولد : 1340
محل تولد : خوی
تاریخ ومحل شهادت : 26/10/66 ماووت


((گوشه ای از زندگی نامه شهید ))
در شهرستان خوی در خانواده ای متدیّن دیده به جهان گشود . تحصیلات خودرا تا اخذ دیپلم ادامه داد وبااین که استعداد رفتن به دانشگاه را داشت ؛ترجیح داد درکسوت پاسداری به انقلاب ومیهن اسلامی خدمت نماید. وی در قبل و بعد از پیروزی انقلاب با وجود کمی سن و سال در سنگر مساجد به موج مبارزات پرخروش مردم پیوست. این بنده ی پاکباز خدا ، انسانی بود زاهد و متقی ؛ قرآن را با چنان صدای ملیح وسوزناک قرائت می نمود که هر شنونده ای را مبهوت می کرد. مدام از عشق به خدا وامام حسین(ع) سخن می گفت وتنها آرزویش پیوستن به شهدای کربلا بود. وی مدت 6 سال در میدان های نبرد حق علیه باطل بر علیه دشمنان خروشید و حماسه هاخلق کرد و به عنوان فرمانده گروهان با تواضع و سلحشوری انجام وظیفه نمود . تا اینکه بالاخره در مورخه 26/10/66 بعداز سالها ایثار وفداکاری ونبرد، در منطقه ماووت کردستان طی عملیات «بیت المقدس 2 »با زیباترین حالات، در حالی که نغمه ی السلام علیک یا اباعبدا... برلبانش می شکفت و جاری می گشت ؛شربت غرورانگیز شهادت را عاشقانه برسرکشید.
((قسمتی از وصیت نامه شهید))
خدایا ! از درگاه باشکوهت طلب می کنم که گناهان مرا ببخشی وتوفیق شهادت به من عنایت فرمایی . پدر ومادرم ! شما خوب می دانید که من آگاهانه این راه را انتخاب کردم و به جبهه های جنگ شتافتم و آرزوی شهادت دارم، اگر شهید شدم بی تابی نکنید و صبر پیشه کنید که خداوند صابران را دوست دارد . ای خواهرم! فرزندانت را در حفظ اسلام وامام امت ، تربیت وپرورش بنمای .

آمدم با لطف حق تا خویشتن احیا کنم با نثار جسم ، جان را لایق عقبا کنــم
آمدم همچون عزیزان بسیجی و سپـاه دفتررزم وشهادت را به خون امضا کنم


((روحش شاد وراهش پر رهرو))